loading...

𝐴𝑚𝑎𝑟𝑖𝑠

بازدید : 2
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 5:21

موزیک حال و هوای متن𓍯

در جست و جوی نجوای شیرین دوستان صمیمی‌صبحگاهی اش ( صدای پروندگان ) از تخت گرمَش برمی‌خیزد و پنجره خاکستری کهنه را می‌گشاید ؛ نفس عمیقی می‌کشد و به افق بی کران آسمان و سرنوشت نامشخص بی کران هزاران نخ پراکنده در آسمان زل میزند .
یک روز دیگر ....
با فشاری نفسش را خارج می‌کند و از تخت برمی‌خیزد تا مو‌های عین لانه‌ی کبوترش را سامان دهد ...
امروز باید به مجله ونکوور سری می‌زد تا شانس خود را برای فروختن داستانش امتحان کند !
داستانی از جنس واقعیت و اغراق؟ یا شاید خیالی و افسانه‌‌‌ای ؟ ...فرقی نمی‌کرد او زمان زیادی را برای نوشتنش صرف کرده و سعی کرده تجربیات خود را تا جایی که امکان داشت نوشته باشد .... چه بسا شاید روزی یار بی وفایش حرف‌های نگفته اش را میشنید !؟ درست است که او وارد جوانی شده و همچنان افراد زیادی خاطر خواهش بودند ولی او نمی‌توانست تنها عشق و فردی که در روزی از روز‌ها با چشمان جنگلی و چوبی اش در یک طلوع آفتابی با مژگان زیبا دیده را فراموش کند . هنوز با یاد آوری او لبخندی بر لبانش می‌نشیند . خاطرات زیبای او قرار است توسط مجله ونکوور که چند وقت پیش به او پیشنهاد همکاری داده شده خوانده شود ! این مایه خشنودی او بود ! باید امیدوار می‌ماند نباید تسلیم میشد ! * پس تصمیم بر این گرفت هر چه زودتر ظاهری آراسته‌‌‌ای به ارمغان آورد * ...
در آینه با لبخندی به خود نگریست ، و با یک نفس عمیقی دیگر درب کلبه‌ی کوچکش را به مقصد آینده‌‌‌ای که در انتظارش بود کشود .....

این داستان ادامه دارد .....
--------------------------------------------------------------------------------------


بدانید و آگاه باشید ! اگه دوست دارید مورد خشم بابافرنگیز قرار نگیرید و کتلت نشید ، ریکشن به خرج دهید ! ؛ تا باشد به راه راست هدایت شوید 🤲و دنبه‌های گرامی‌مورد آزار پشه کش دستی بابافرنگیز ختم نشه ! 😔🤌🤧

بازدید : 4
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 5:21

ثبت خاطره1

سلام دوباره به همه دوستان عزیزم برگ

این پست صرفا به احوالات این چند وقت می‌گذره ؛ اینکه کجاها رفتم ، چه روز‌هایی رو تجربه کردم ... و شاید در آینده باز هم از این محتوا‌ها پست بزارم و ثبت کنم ، اما از اونجایی که کلی موضوع دیگه هم هست که دوست دارم بهشون بپردازم پس پست‌هام احوالات رنگارنگی دارند و امیدوارم ازشون خسته نشید .

خب از اونجایی که آخرین روز‌های دانشجویی برای کارشناسیم رو میگذرونم و خیلی خوشحالم به عنوان یه وداع شیرین در دو پست جدا ازش خداحافظی می‌کنم و امیدوارم دیگه به این دانشگاه بر نگردم و جای بهتری نسبت بهش قبول بشم ....برای پیشرفت !

دانشگاه من

وقتی به روز‌هایی که تو این دانشگاه گذروندم و درس‌ها و سخت گیری‌ها و کلی چیز دیگه اش فکر می‌کنم با خودم میگم : " واقعا چطوری تحمل کردم ؟ چطوری زیر بار اون حجم از درس‌ها و امتحان‌ها زنده بیرون اومدم ؟ چطوری؟ و بعد میگم .... تو خودت دلیلش رو میدونی ! فعلا از این خوشحال باش که قرار نیست دوباره اون فشار‌ها رو بازم تحمل کنی ! بالاخره بعد از این همه سال یه تابستون از آن توعه و می‌تونی بهش بپردازی به هر چیزی که دوست داشتی ؛ بدون اینکه کلاس کمک درسی بگیری یا باز ترم‌های داغ تابستونی رو تحمل کنی ! داری نزدیک میشی ! " جالب اینجاست که فکر کنم اولین نفری هستم اینطوری از دوران دانشجوییش یاد می‌کنه XD ، در حالی که بقیه با حس خوب ازش یاد می‌کنن و طوری من میگم انگار دارم از قفس رهایی پیدا می‌کنم ! :/ ....خوب طوری که من همش تو این مسیر بودم و همش درگیر انتخاب واحد درس‌هام بودم و برای امتحان‌ها خوندم و جزوه نوشتم و همینطور هر روز درگیر دانشگاه بودم احتمالا هر کس جای منم بود اینطوری خوشحالیش رو یه جا ثبت می‌کرد XD

خلاصه برام کلی دعا کنید از دست این دانشگاه هر چه زودتر خلاص بشم ... دوربین

در طول این چند سال هم جای زیادی نتونستم برم اما این‌ها داغ داغنننن اوه

رویداد‌های اخیر

(ایران مال )

-درباره این تصویر هم باید بگم کیک مربوط به شیرینی‌‌‌ای بود که این ترم زبان یکی از بچه‌ها برامون درست کرد و واقعا..... 𝐈𝐭 𝐰𝐚𝐬 𝐝𝐞𝐥𝐢𝐜𝐢𝐨𝐮𝐬

- ایران مال جای قشنگی بود و واقعا بزرگ !!

+در ادامه به موضوعات دیگه‌‌‌ای می‌پردازم ...

با من همراه باشید * چشمک*

شروع فصل جدید از وبلاگ نویسی
بازدید : 2
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 5:21

عکس قانون وب

خوب سلام سلام به همگی دوستان و سلام دفترچه عزیزم ، امیدوارم بعد این همه وقت با هم راحت باشیم و شروع خوبی رو داشته باشیم .

این اولین پست من بعد چند سال دوری می‌تونه باشه و همینطور start نوشتنم . کلی حرف و ایده هست که دوست دارم نوشته بشه و یادگاری به ثبت برسه .*هر چند برای شروع مجبور شدم بعد کلی کلنجار رفتن ، اینکه وبم رو چطوری شروع کنم و بعدش تو یادداشت‌ها وارد کردم گذشت ... * راستش بعد این حجم از دوری به نظرم طبیعیه ! چون من علنا تبدیل شده بودم به یک خواننده‌‌‌ای از کلی داستان و بیننده کلی ویدیو؛ so never mind .

بعد این همه وقت هم بالاخره وایبی که دوست داشتم رو از وبم بگیرم ، اینکه ساده باشه ... راحت باشم باهاش و غیره... برام مهم بود چون هر چقدر شیک تر دوست داشتم باشه وسواس من بدتر میشد در نتیجه قلم من از دستم افتاد و شروع به خشک شدن جریان نوشتنم کرد .البته در کنار همه اینا این چند سال چیز‌های مختلفی بود که باید باهاشون دست و پنجه نرم می‌کردم و براش کلی حرف و .... هست که بزنم ، به هر حال بعد اون همه مشقت بالاخره دارم می‌نویسم هر چند حس می‌کنم دارم وارد گرداب سوم از فصل جدید زندگیم میشم چون قرار نیست فعلا فعلا‌ها اون آرامش رو تجربه کنم و تازه به فصل تلاش بیشتر برای کسب موفقیت بیشتر دارم وارد میشم *شاید دارم زیادی گنگ حرف میزنم ولی چیزی هست که تو مخیل من از زندگیمه *

( این پست صرفا برای شروع وب نوشته شد )

( در ادامه خوشحال میشم اگه نسبت به پست‌ها و نوشته‌هام ، نظری داشتید یا کامنتی برای به اشتراک گزاشتن احساسات بود قرار بدید :D باعث میشه منم کلی انرزی و حس خوب از شما دریافت کنم )

در ادامه یه سری قانون ⟸ بهتره بگم تعهد بین خودمون قرار میدیم : kiss

  1. ناامیدی بخشی از زندگی هست نه خاموشی زندگی
  2. سریع قضاوت نکنیم ، ممکنه خیلی چیزا اتفاق افتاده باشه برای شخص مقابلمون و اون نیاز به خلوت کردن داشته باشه یا صبوری !
  3. توهین و حرف ناسزا توی کامنت‌ها به نظرات هم نزدن نشانه بزرگی شماست ! دنیا با کلی نظر و ایده مختلف رو به جلو رفته ...هر چقد نقاد و موافق داشته باشن اون نظرات so lets Respect

◊ امیدوارم در کنار هم زمان‌های خوبی رو سپری کنیم ◊ قلب

معرفی هوش مصنوعی chatGPT

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 42
  • کدهای اختصاصی